روز وصل
غم مخور، ایام هجران رو به پایان مى رود
این خمارى از سر ما مى گساران مى رود
پرده را از روى ماه خویش بالا مى زند
غمزه را سر مى دهد، غم از دل و جان مى رود
وعده دیدار نزدیک است یاران مژده باد
روز وصلش مى رسد، ایام هجران مى رود
شاعر: امام خمینى (ره)
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
گاهی اگر در چاه مانند پدر
آه اندوه مادر را حکایت کرده باشی
گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت استراحت کرده باشی
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آینده یی را غرق حیرت کرده باشی
در سالهای سال دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی
حتی اگر بی آنکه مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی
یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی
یا در میان کوچه های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی
پس بوده ای و هستی و میآیی از راه
تا حق دل ها را رعایت کرده باشی
پس مردمک های نگاه ما عقیم اند
تو حاضری بی آنکه غیبت کرده باشی
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر: سید رضا حسینی بهبهانی
صبح بى تو
صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بى تو حتی مهربانى حالتى از کینه دارد
بى تو می گویند تعطیل است کار عشقبازی
عشق اما کى خبر از شنبه و آدینه دارد
جغد بر ویرانه می خواند به انکار تو، اما
خاک این ویرانه ها بویى از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم یادم آمد
عشق با آزار خویشاوندى دیرینه دارد
روى آنم نیست تا در آرزو دستى برآرم
اى خوش آن دستى که رنگ آبرو از پینه دارد
در هواى عاشقان پر مى کشد با بیقراری
آن کبوتر چاهى زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى گشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
شاعر: قیصر امین پور
آتش نهان
هر دل که عشق ورزد از ما و من برآید
کوشم بجان در این کار تا جان ز تن برآید
از عشق نیست خوشتر گشتم جهان سراسر
سوى یقین گر آید از شک و ظن برآید
زهر فراق نوشم، بهر وصال کوشم
حکمش بجان نیوشم تا کام من برآید
گر سر دهم نفس را آتش فتد در افلاک
گر در چمن کشم آه، دود از چمن برآید
گر آتش نهانم پیدا شود به محشر
دوزخ بسوزد از رشک دودش زتن برآید
گر روى تو ببینم هنگام جان سپردن
قبرم بهشت گردد نور از کفن برآید
شاعر: محمد محسن فیض کاشانى
دعا برای ظهور
مثل نسیم، آمدنت ناگهانی است
مثل شمیم یاس، حضور تو آنی است
مثل بهار، در همه جا پخش می شود
اخبار سبز صبح ظهورت جهانی است
مثل نماز و روزه فراگیر می شود
مهرت، چرا که ریشه ی آن آسمانی است
دیگر کسی وساطت باطل نمی کند
دیگر چه جای خواهش و پا در میانی است
آغاز دوره ی "ارنی" گفتن دل است
پایان آیه های غم "لن ترانی" است
انگار دلخوری که ز یاد تو غافلیم
فهمیده ای تو هم که دعامان زبانی است
صد فاطمیه رفت و نشد فاطمی شویم
تنها امید ما به همین روضه خوانی است
ای کوه صبر از غم زهرا شدی تو آب
با یاد کوچه سینه ات آتش فشانی است
در پشت در برای ظهورت دعا کند
آن مادری که قامتش از غم کمانی است
شاعر: سید محمد میر هاشمی
نسل ما نسل ظهور است اگر ما خواهیم
نسل ما نسل ظهور است اگر ما خواهیم
این زمان فصل حضور است اگر ما خواهیم
گر که آماده شود لشگر حق او آید
زین گذر وقت عبور است اگر ما خواهیم
وصل و دیدار خوش حضرت مولا تو بدان
نه چنان مبهم و دور است اگر ما خواهیم
رخ نماید به جهان گر همه محرم باشیم
وقت آن نور و سرور است اگر ما خواهیم
وعده حق برسد تا که چو لایق بشویم
لطف او حد وفور است اگر ما خواهیم
شاعر: ؟
قصیده ابن عرندس:
طوایا نظامی فی الزمان لها نشر یعطرها من طیب ذکراکم نشر
در روزگار، رازهای سروده هایم آشکار می شود ، گروهی آن را از بوی خوش یاد شما خوشبوی می دارند.
قصائد ما خابت لهن مقاصد بواطنها حمد ظواهرها شکر
چکامه هایی است که خواسته ها از آن برنیاورده نیست ،درون آن ستایش گری است و برونش سپاسگزاری.
مطالعها تحکی النجوم طوالعا فاخلاقها زهر و انوارها زهر
سرآغاز آنها اختران رخ نموده را به یاد می آورد ،سرشت آنها از مایه شکوفه ها است و پرتو آنها فروغی تابناک.
عرائس تحلی حین تجلی قلوبنا اکالیلها در و تیجانها تبر
دلبرانی اند که چون دل ما بدرخشد پرده از روی برمی گیرند،افسرهایی زرین بر سر دارند که فراز آن ها را مروارید ها آرایش می دهد.
حسان لها حسان بالفضل شاهد علی وجهها تبر یزان بها التبر
خوبرویانی که حسان حسن آنان را گواهی می کند ،و بر رخساره هایشان زرهایی است زرهای دیگر را می آراید.
انظمها نظم الئالی و اسهر اللیالی لیحیی لی بها و بکم ذکر
همچون گوهر ها آنها را در رشته می کشم ، شب ها را به بیداری سر می کنم تا یاد آنها را برای شما وخویش زنده بدارم.
فیا ساکنی ارض الطفوف علیکم سلام محب ماله عنکم صبر
ای آنان که در کرانه های فرات آرمیده اید دوستداری بر شما درود می فرستد که شکیبائی اش نمانده است.
نشرت الدواوین الثنا بعد طیها و فی کل طرس من مدیحی لکم سطر
پس از آنکه ستایش نامه ها را درهم پیچیدم باز آنها را گشودم که در هر نامه ای از ستایش های من فرازی درباره شما هست.
فطابق شعری فیکم دمع ناظری فمبیض ذا نظم و محمر ذا نثر
هنگام سخن از شما، نظم من با اشک چشمانم از یک سرچشمه آب می خورد زیرا چکیده های سرشکم را در رشته می کشم و سرود می سازم و خونی را که از دیده ام روان است در چهره نثری و سرخ گلگون همه جا می پراکنم.
فلا تتهمونی بالسلو فانما مواعید سلوانی و حقکم الحشر
مپندارید داغ آرامش یافته که به خودتان سوگند سوز جگرم جز در روز رستاخیز کاهش نمی یابد.
فذلی بکم عز و فقری بکم غنی و عسری بکم یسر و کسری بکم جبر
خواری در راه شما برای من ارجمندی است و تنگدستی ، توانگری و دشواری ، آسانی و شکست ، پیوند خوردن است.
ترق بروق السحب لی من دیارکم فینهل من دمعی لبارقها القطر
آذرخش های همراه با ابر که از کوی شما برخاست باران سرشک را از دیدگان من روان گردانید.
فعینای کالخنساء تحری دموعها و قلبی شدید فی محبتکم صخر
دو دیده من- همچون خنساء- اشک هایش سرازیر است و دلم در دوستی شما به استواری صخره(سنگ) می ماند.
وقفت علی الدار التی کنتم بها فمغناکم من بعد معناکم فقر
در کناره های سرائی که شما در آن می زیستید ایستادم که جای تهی مانده شما پس از رفتن خودتان مستمند است.
و قد درست منها الدروس وطالما بها درس العلم الآلهی و الذکر
نشانه خانه هایی مندرس گردید که درس هایی از دانش خداوندی و یاد او در آن ها برگزار می گشت.
و سالت علیها من دموعی سحائب الی ان تروی البان بالدمع و السدر
و ابرهایی از سرشک هایم چندان بر ان بارید تا درخت های بان و کنار را آبیاری کرد.
فراق فراق الروح لی بعد بعدکم و دار برسم الدار فی خاطری الفکر
با دوری از شما جدائی روانم از تن گوارا می نمود و اندیشه در دلم بر روی ویرانه هایی از کوی آشنایی در گردش بود.
و قد اقلعت عنها السحاب و لم یجد و لا درمن بعد الحسین لها در
ابر از فراز آن کناره گرفت و پس از حسین - چنانکه باید- از باریدن و نیکی کردن دریغ داشت.
امام الهدی سبط النبوة والد الائمه رب النهی مولا له الامر
پس از همان پیشوای راستین و دخترزاده پیامبر،پدر رهبران، که بازداشتن مردمان از بدی ها با او بود و خود سرپرستی است که کار فرمانروائی را به گردن دارد.
امام ابوه المرتضی علم الهدی وصی رسول الله و الصنو و الصهر
پیشوای که پدرش مرتضی -درفش راهنمائی است- جانشین و برادر و داماد فرستاده خداست.
امام بکته الانس و الجن و السما و وحش الفلا و الطیر والبر و البحر
رهبری که آدمیان ، پریان ، درندگان بیابان ،پرندگان و خشکی و دریا در ماتم او گریسته اند.
له القبة البیضا لا لطف لم تزل تطوف بها طوعا ملائکة غر
گنبدی سپید در کربلا دارد که فرشتگان هماره به دلخواه خویش گرداگرد آن چرخ می خورند.
و فیه رسول الله قال و قوله صحیح صریح لیس فی ذلکم نکر
پیامبر درباره او فرمود- و چه سخنی بس درست و آشکار که هیچ جائی برای نپذیرفتن نگذاشته-.
حبی بثلاث ما احاط بمثلها و لی فمن زید هناک و من عمرو؟
پس از من سه ویژگی ام تنها به او می رسد- که هیچیک از وابستگانم مانند آن را نیابند و چه جای آنکه از زید و عمرو سخن رود؟
له تربة فیها الشفاء و قبة یجاب بها الداعی اذا مسه الضر
(یک) آرامگاهی دارد که خاکش شفای دردمندان است (دو) بارگاهی که هر کس را آسیب رسد پاسخ نیاز خود را از آن تواند گرفت.
و ذریة ذریة منه تسعه ائمه حق لاثمان و لا عشر
(سه) فرزندانی با چهره های بس درخشان که نه تن از آنان - نه کمتر و بیشتر- پیشوایان راستین هستند.
از روز اول دل بــــــه آن دلـــــــدار دادیــــــــم
ما اختـــیار خــود بــــه دست یــــار دادیم
جز مــــهر او در سینه دیــــگر جـا نـــدارد
در خــــانه ی دل غــیر دلــبر جــــا ندارد
هـــر عـــابری از کــــوچه ی عشاق رد شد
با دام چشم نــــرگسش حبس ابـــد شد
هر صــبح با گل مثـــل شبنم عهد بستیم
تنـــها به امــید وصالــش زنـــده هستیم
از کودکی دلـــدادگی بــــا مــــا قـرین است
در مذهب ما عشق از ارکـان دیــن است
بی عشق حتی روز هـم رویش سیاه است
هر شب نگـــاه آسمان بــر چشم ماه است
عشق علی و بچـــه هایـــش روزی ماست
ای شــــیعیان روز فــرج پیــــروزی ماست
جان دو عـــالم نــــذر یـک لبخند یـــــارم
من غـــیر دل سرمایــــه ای دیگــــر ندارم
آقا بیـــا که مــــادرم چشم انتـــــظار است
مویش زمستان شد ولی چشمش بهار است
چیـــزی نمانــــده تــــا پــــدر یعــقوب گردد
برگرد یوسف تا که چشـــمش خـــوب گردد
شاعر: صابر خراسانی
منبع: سایت هیات عشاق الحسین
ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری
کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟
چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی
ای آنکه در حجابت دریای نور داری
من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟
برعکس چشمهایم چشمی صبور داری
از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما
کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟
در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت
کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟
♦♦♦♦♦♦♦♦♦اشعار امام زمان (عج)♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین
دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم
یکی برای حسن آن یکی برای حسین
یقین که آتش دوزخ حرام گردیده
به جسم آنکه بود یار آشنای حسین
برای بخشش کوه گناه یک راه است
بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین
کبوتر دل عشاق هر شب جمعه
نشسته است روی گنبد طلای حسین
خدا کند که شبی زائر حرم گردیم
و جان دهیم همان شب به کربلای حسین
به گوش جان تو اگر بشنوی هنوز آید
ز زیر نیزه و تیغ و سنان صدای حسین
باغ این عمر به طوفان ثمر نزدیک است
لحظه حمله گرگان به جگر نزدیک است
سالها وصل تو را خواستم ، اما دیدم
هر دعایی که نکردم به اثر نزدیک است
کوه صبر دلم ، اوصاف قیامت دارد
یعنی آن دم که خمیدست کمر ، نزدیک است
گفته ای یاد تو باشم ، به نماز شب خود
بی تو افسانه شبی که به سحر نزدیک است
آه از لحظه دوری ، که فراق من و توست
آنقدر نیست که گویم چه قدر نزدیک است
کم به آرامش این خیمه مرا دعوت کن
قتله گاه تو به این خیمه مگر نزدیک است
بوسه مرگ هر چند تورا خواهد کشت
بوسه خنجر و شمشیر مگر نزدیک است
نیزه و تیغ به دستان کسی که دور است
سنگ و شمشیر ولی در کف هر نزدیک است
قدم آهسته از این خیمه به بیرون بردار
جاده لغزنده شده است ، به خطر نزدیک است
چشم بد دور ، به تن پیرهن کهنه چرا؟
حمله شمر بر این سینه مگر نزدیک است
اشک هایی را که می روید ببین
ذکرهایی را که می گوید ببین
سعی او را که میان کشته ها
بی سری، را سخت می جوید ببین
***
خون سرخ تو جهانی را گرفت
زینب تو خطبه می خواند ببین
تا قیامت ای حسین فاطمه
خط سرخت سبز می ماند ببین
***
قطره قطره خون سرخ حنجرت
در رگ ما گرم می جوشد ببین
آرزوی این دل است کز دست تو
از عسل شیرین تری نوشد ببین
***
با غمت عقد اخوت خوانده ایم
هرچه غیر توست، از دل رانده ایم
روی دلهامان نوشت عباس تو
تا شهادت، با ولایت مانده ایم
یا زینب کبری
ستر ناموس نبوت چون حجاب
زینب است
مُحتَجَب لفظ حجاب از
احتجاب زینب است
دانش آموز علی و خواهر
ناموس دین
کی دهد معجر ز سر؟ قرآن
کتاب زینب است
از مزارش گر صدای سوز
وسازی بشنوی
آن صدای سوزش قلب کباب
زینب است
جامه ی یاران سیاه و محفل
و پرچم سیاه
آری آری این سیاهی یادگار
زینب است
از میان تربتش بوی حسین آید
برون
کهنه پیراهن گمانم در مزار
زینب است
تا زخم های کهنه دل را دوا کنم
با ذکر نام پاک تو ذکر خدا کنم
یافاطمه به سجده بگویم به صد نفس
مولای من تویی و به حاجت صدا کنم
تا پا نهم به خاک مدینه به یاد تو
خاکش ز بهر چشم ترم توتیا کنم
چون آن ضریح گمشده پیدا نمی کنم
اندر کنار قبر نبی عقده وا کنم
من عهد بسته ام که بمیرم ز داغ تو
عهدی دگر کنم که به عهدم وفا کنم
غمهای آسمان که هجوم آورد به دل
رفع غم گران به حدیث کساء کنم
مهدی کجاست تا که به امر ولایتش
سرهای دشمنان تو از تن جدا کنم
اَز "تـو" گـُفتـن هـآ . . . بـه تـیرآژ بـی نـهآیت چـآپ مـی شَود !!
می رود کـتآبـخآنه هـآ ...
عـَمل کـَردن >> امّـآ هنوز ... دَر اَنـبآرهـای غـِـفلـَت ...
خـآکِـ کـج فـهَمی می خـورَد ...!!!
اَفــسوس ...
امروز جمعه نیست ...
آقای من ...
قرار نیست که فقط غروب های " پنجشنبه " تا غروب " جمعه "
سراغت را بگیریم ...
قرار نیست فقط " جمعه ها " انتظار " ظهورت " را بکشیم ...
آری ...
" شنبه " هم می شود از " دوریت " ناله سر داد ...
" یکشنبه " هم می شود " انتظارت " را کشید ...
" دوشنبه " هم می شود دنبال " گمشده " گشت ...
" سه شنبه " هم می شود با " آقا " درد دل کرد ...
" چهار شنبه " هم می شود به خاطر " آقا " گناه نکرد ...
یا بن الحسن
دوریت " درد " بی " درمان " است
ای " پسر فاطمه "
امروز " جمعه " نیست اما ... " دلم " برایت " تنگ " است
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ( عج )
فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری ؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد ؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری ؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت
داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟
با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟؟